هر زمان پدر و مادرم شبیه حرفاشون شدن اون موقع کسیو هم پیدا میکنم که شبیه حرفاش باشه.
هر زمان پدر و مادر اونجور که هستم منو بخوان کسی هم پیدا میشه که اونجور که هستم بخواد منو.
اینکه انقدر ایراد میگیرن ازم به خاطر اینه که آینه ام و خودشونو میبینن. در واقع دارن از خودشون ایراد میگیرن.
فهمیدم که هیچی درست نمیشه و باید اینجوری بگذره تا زمان مرگم.
با اشک خوابیدم و گفتم رها میکنم. نگاه نکردم. خوابیدم. مامانم بیدار کرد بیا چایی. تب داشتم. دستمال کاغذیو کرده بودم تو سوراخ دماغم آب دماغم نیاد. حال بیدار شدن نداشتم. حالا چایی نخورم. گفت تو نشناختی منو، منو شناخته؟ درست شنیدم؟ با من بود؟ یا با یکی دیگه ست؟ چایی سرد شده بود به یه نفس خوردم. شیرینی خرما تو دهنم مونده بود هنوز. اومدم دیدم نیست، خوابیده. نگران شدم، الان وقت خوابه؟ ساعت ۱۱ شب؟ جواب نداد. با من بود یعنی؟ ظرفیت نداره. قضاوت نکنم. قضاوت نکنه. بسه از گفتن قضاوت نکن/ نکنم. رها نکردم، قضاوت میکنم. شناخته منو؟ ۱۱ شب؟ ریموند زرنگه. شبیه ریمونده. نگرانمه. یعنی پدرمه بهم نمیگه؟ نگرانش بودم. یعنی کیام؟
شناخته منو؟
درباره این سایت